70 سال عبادت یک شب به باد میره...
گاهی آدم ها در اوج ، هوس سقوط می کنند...
ای کاش سقوطشان فقط دامنگیر خودشان بود....
سقوط را انتخاب می کنند و طعم "از اوج عزت به حضیض ذلت کشیده شدن "را به همه اطرافیانشان می چشانند...
هوس و طمع و شهوت ، همه پرتگاه های انسانیت اند.
و بعد از سقوط است که باب توجیه باز می شود...
-من مجبور بودم
-هرکس جای من بود همان کار را می کرد
-تقصیر دیگریست که مرا در این تنگنا قرار داد و مرا مجبور به این انتخاب کرد
-کارم درست بود
ولی قلبش به او شهادت می دهد که خطا رفته است.ندای وجدان و التماس های عقل اش را به یاد می آورد در بزنگاه تصمیم گیری ،دو راهی عقل و وسوسه ؛
که: ((نکن پشیمان می شوی))
اما فریاد بلند کرد تا صدای وجدانش شنیده نشود.
غافل از اینکه هرچه بلند تر فریاد می زد ندا محکم تر در قلبش می پیچید.
و چنان رفتار کرد که گویی صدایی نمی شنود...
.
.
.
در منجلاب تباهی فرو رفت.
.
.
.
و حالا پشیمانی سودی ندارد....
آبی است که ریخته و آبرویی است که رفته...
شاید تنها کسی که اورا می بخشد خدایش باشد
و تا آخر عمر بماند با عذاب حق الناسی که بر گردن خویش انداخته...
با آبرو و اعتباری چند ده ساله که در خیابان بن بست گناه ،در سطل زباله کنار خیابان ریخت و به راهش ادامه داد...
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا....
متن از میراث دار آسمان